جمعه 17 آذر 1402
unnamed     

نماد

یادداشت

 

وقتی سوت پایان جنگ زده شد نگذاشته بودند خط مرزی حتی یک سانتی متر از آنجا که بود جلوتر آمده باشد.دشمن ها که یکی دو تا هم نبودند برگشتند به کشورهایشان دست خالی. فرماندهان 21 ساله تازه رسیده بودند به اوج قدرت و تجربه اما دیگر جنگی نبود،نوبت رسیده بود به سازندگی ویرانه های جنگ. 30 ساله های کار کشته مثل عقاب بال گشودند بر آسمان کشور تا کسی نگاه چپ نتواند بر مرزهای این بوم بیندازد. همه جا در آتش خون بود و ما در جزیره امن زندگی کردیم. راحت و بی دغدغه از ماشینی بمب گذاری شده که جلو سرویس مدرسه کودکانمان منفجر بشود. سال ها گذشت 30 ساله ها شدند 50 ساله. شدند سرتیپ و سرلشکر.محاسنشان سفید و شدند پدربزرگ اما هنوز در کوچه های شهر دنبال شهادت میگشتند.بعضی پیدا کردند مثل شهید کاظمی و شهید شوشتری و بعضی برای یافتن شهادت از مرزها بیرون رفتند. شدند مدافع حرم مثل شهید جمالی ،شهید بادپا و شهید الله دادی. پدر بزرگ ها حالا بزرگترین مشتشاران نظامی دنیا هستند.برای نجات کشورشان خط مقدم را هزاران کیلومتر به سمت لشکر وحشی داعش جلو کشیده اند. چه پدربزرگ های مهربان و نورانی که محاسن سفیدشان به خون سرخ می نشیند مباد که نقطه ای از سیاهی پرچم داعش در خاک پاک وطن مشاهده شود.سردار همدانی یکی از این پدربزرگ ها بود که سی و پنج سال بعد از جنگ ، دست بردار نبود تا بالاخره شاهد شهادت را در کوچه های حلب پیدا کرد.مبارکتان باشد سردار. حیف شما نبود در بستر بمیرید؟

احمد یوسف زاده

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مطالب ویژه