جمعه 17 آذر 1402
unnamed     

نماد

یادداشت

ای فرزند کهنوج، تورا من کشتم!

بالابلند شجاع ، آن گلوله سرخ که  در حاشیه شهر کهنوج بر سینه تو نشست را من رها کرده بودم.

من تو را روزی کشتم که بلوچ نبودم، اما کلاه برًه ای و لباس بلوچی پوشیدم که بگویم نترس و بی باکم و نان خود را از لوله تفنگ در می آورم.
من آن روزی تو را کشتم که همه عزت و اقتدارم را به داشتن یک کلانشیکوف تاشو زیر صندلی ماشینم خلاصه کردم و فضای مجازی را پر کردم از عکسهای قطار بسته ام.
عزیز دلم، من آن روز رسم این برادر کشی را باب کردم که در مجلس عروسی ام با غروری ابلهانه کیلو کیلو تریاک جلو مهمانان معتاد گذاشتم تا بذل و بجار جمع کنم.
پسرم من آن روز  دودمان تو را به باد دادم که دیدم جوان رودباری با مدرک دکترا بیکار ماند و درس عبرتی شد برای همطرازانش که هرگز دنبال درس و دانشگاه نروند و قاچاق بفروشند و در خانه های میلیاردی بنشینند و ماشین های آنچنانی سوار بشوند و آخر سر سینه تو نازنین را به تیر سرخ سوراخ کنند و من در مقابل این تبعیض ها سکوت کردم.
دلبندم، دست من آن روز بخون تو آغشته شد که  فرهنگ تفنگ و  تریاک را به کتاب و  ادراک ترجیح دادم و گوش شهر را از  موسیقی های مهیجی مثل  چارراه ایرانشهر کاچاک ابرم پر کردم.

ای شهید مظلوم، ما همه دست به دست هم  دادیم و فرهنگی ساختیم تا شهرمان بار انداز مواد مخدر باشد، اما حالا همه خود را خونخواه و عزادار تو میدانیم.
ما را نبخش لطفا!

احمد یوسف زاده

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مطالب ویژه